سوال خیلی کلی ای هست، خیلی کلیشه ای، خیلی غیر قابل اعتنا... ولی شاید ترسناکه، شاید جوابش پیچیدهس که کسی به این سوال جواب نمیده، یا به پاسخهای کوتاه و خیلی ساده اکتفا میکنه.وقتی از خودت میپرسی من کی هستم، بعد از اینکه نام و نام خانوادگیت میاد توی ذهنت، دیگه چه چیزی برای گفتن داری؟ فکر میکنم تجارب ما توی زندگی بخش عظیمی از هویتمونه؛ پیروزی هامون، شکست هامون، اشکها و لبخند هامون، یاس ها و ناامیدی هامون، امیدواری و ایمانمون، ترس هامون و البته اشتیاقها و کله شق بازیامون! اینها چیزایی هستن که تا اینجای مسیرِ زندگی طی کردیم. اینم نمیدونیم که چقدر دیگه از مسیرمون مونده ولی به قولِ شاعر: "من به پایان دگر نیندیشم!" وگرنه اصلا نمیشه زندگی کرد!در سن 29 سالگی این وبلاگ رو ساختم. ساختمش تا بنویسم، شایدم هیچکس نخونهآخه این روزا کی میاد وبلاگ بخونه! انقدر که اینستا و تلگرام و وبسایتهای غول و محتواهای بولدتر برای تماشا هست... ولی راستش قصدم از اول این نبود که دیده بشه. فقط خواستم ثبت بشه، ببرمش جلو تا به وقتش از قالب وبلاگ بپرم توی قالب بزرگتر! مثل وقتی که میخوای پیلهتو بشکافی و بال بزنی بری سمت هدف بزرگتر و قشنگترِ بعدی زندگیت!بعدا اگر انقدر جدی شد که می ارزید ادامهش بدم، اگر شرایط اینترنت هم یاری کنه، شاید انشاءالله یه پیج هم زدم واسشو شایدم همینجارو هم دیگه کاری نداشته باشم و فقط برم سر درس و مشق و هدف و تمرین!تا ببینیم چی میشه!راستی اگر خوندی، به نظرت وبلاگ نویسی به درس خوندن کمکی میکنه؟ + نوشته شده در چهارشنبه هفتم دی ۱۴۰۱ ساعت 12:3 توسط مریم | آخرین تلاش برای آغازی متفاوت...
ادامه مطلبما را در سایت آخرین تلاش برای آغازی متفاوت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mary7rzb بازدید : 119 تاريخ : چهارشنبه 28 دی 1401 ساعت: 20:10